جدول جو
جدول جو

معنی تر داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

تر داشتن
(شِ نُ تَ)
تازه و آبدار کردن.
- تر داشتن زبان، رطب اللسان:
تا زبان دارم زیبد که زبان
به ثنا گفتن او دارم تر.
فرخی.
روز و شب پیش همه خلق زبان
به ثنا گفتن او دارد تر.
فرخی.
فرخی، زیبد و واجب بود و هست سزا
که همه سال بدین شکر زبان داری تر.
فرخی.
و رجوع به تر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبر داشتن
تصویر خبر داشتن
اطلاع داشتن، مطلع بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن، پررو بودن
فرهنگ فارسی عمید
(حُ مَ نِ تَ)
خواهش داشتن:
من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست
تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد.
صائب.
، رابطه داشتن زنی با مردی. رابطۀ نامشروع داشتن زنی با مردی. رابطه داشتن:... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و مادری را خاله و نامش مسطح بود گواهی داد و گفت دیر است که من همی دانم که عایشه اندر خانه پدر با صفوان سر داشت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).... که با وی از کشمیر آمده بود سر داشت. (مجمل التواریخ).
گر صبا با زلف تو سر داشتی
آتش اندر سنگ عنبر داشتی.
عمادی.
با شاهد پسری سری داشتم. (گلستان سعدی).
- سر داشتن با کسی، راه داشتن. آشنایی داشتن:
بدرگاه او هرکه سر داشتی
اگر خر بدی زین زر داشتی.
نظامی.
هرکه با دوستی سری دارد
گو دو دست از وجود خویش بشوی.
سعدی.
مرا یک دم از دست نگذاشتی
که با راست طبعان سری داشتی.
سعدی.
، علاقه داشتن. محبت داشتن:
همه اندوه دل و رنج تن و درد سری
این دل سنگین دارد بهوای تو سری.
فرخی.
، قصد داشتن. آهنگ کردن: و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد که ما سر این داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543).
دارم سر آن که سر برآرم
خود را ز دو کون بر سر آرم.
خاقانی.
بن هر موی را گر بازپرسی تا چه سر داری
ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم.
خاقانی.
تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دارم.
سعدی.
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی.
سعدی.
، سرداشتن ترازو، زیاده بودن یک پلۀ ترازو:
غلط سنجیده ای منصور میزان دار حق گو را
بلی دایم غلط سنجد ترازویی که سر دارد.
ابراهیم ادهم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ تَ)
جوششی داشتن. جرب داشتن. مبتلا به گر بودن:
شکم چو بیش خوری بیش خواهد از تو طعام
به خور مخارش ایرا که معده گر دارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ تَ)
رطوبتی بودن. رطوبت مزاج بودن: شراب نو، نشاید مردمانی را که تری دارند و باد بر ایشان غلبه دارد. (نوروزنامۀ منسوب به خیام)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
بیم داشتن. هراسناک بودن. وحشت داشتن:
ترس چاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب
بخراسان سوی اخوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی، کو بود ترسکار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مبتلا به تب بودن. گرفتار تب بودن:
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند؟
یاد چون آید سرود آنرا که تن داردش تب ؟
ناصرخسرو.
رجوع به تب و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تب داشتن
تصویر تب داشتن
تب گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه داشتن
تصویر تبه داشتن
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
طاقت داشتن تحمل داشتن، در رنج بودن درد داشتن، یا تاب داشتن چشم کسی. کمی حول (کجی) در چشم او بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابداشتن
تصویر تابداشتن
طاقت داشتن، تحمل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفر داشتن
تصویر تنفر داشتن
آژیغیدن بیزار بودن شمانیدن نفرت داشتن بیزار بودن کراهت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکدر داشتن
تصویر تکدر داشتن
پشامیدن تیره شدن کدورت داشتن دلتنگی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقرب داشتن
تصویر تقرب داشتن
نزدیکی داشتن نزدیک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذر داشتن
تصویر تعذر داشتن
دشوار شدن دشوار گردیدن، عذر داشتن امتناع ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرف داشتن
تصویر تصرف داشتن
مالک بودن، بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تردد داشتن
تصویر تردد داشتن
آمد و شد داشتن رفت و آمد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیر داشتن
تصویر تحیر داشتن
فروماندن سرگردانی هاژیدن بشولیدن حیرت داشتن فرو ماندن: (در این حسن مقال تحیر دارم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر داشتن
تصویر خبر داشتن
مطلع بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جد داشتن
تصویر جد داشتن
سعی و کوشش داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر داشتن
تصویر حذر داشتن
محتاط بودن، پرهیز کردن، برحذر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زور داشتن
تصویر زور داشتن
دارای زور و نیرو بودن، صاحب نفوذ در جامعه و دستگاههای اداری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو داشتن
تصویر رو داشتن
جسارت داشتن پر رو بودن: (رو داری این حرف را یه من بزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تری داشتن
تصویر تری داشتن
رطوبتی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
میوه داشتن ثمر داشتن (درخت)، آبستن بودن حامله بودن، درد و رنج داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل داشتن
تصویر دل داشتن
جرات داشتن شهامت داشتن دلیر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر داشتن
تصویر اثر داشتن
نشانه داشتن علامت داشتن، موء ثر بودن در تاثیر در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور داشتن
تصویر دور داشتن
راندن، از خود دور ساختن، بر کنار داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا داشتن
تصویر جا داشتن
امکان داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اثر داشتن
تصویر اثر داشتن
کارآیی داشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حذر داشتن
تصویر حذر داشتن
پرواییدن
فرهنگ واژه فارسی سره
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قبول داشتن، اعتراف کردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
شتاب در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی