تازه و آبدار کردن. - تر داشتن زبان، رطب اللسان: تا زبان دارم زیبد که زبان به ثنا گفتن او دارم تر. فرخی. روز و شب پیش همه خلق زبان به ثنا گفتن او دارد تر. فرخی. فرخی، زیبد و واجب بود و هست سزا که همه سال بدین شکر زبان داری تر. فرخی. و رجوع به تر شود
تازه و آبدار کردن. - تر داشتن زبان، رطب اللسان: تا زبان دارم زیبد که زبان به ثنا گفتن او دارم تر. فرخی. روز و شب پیش همه خلق زبان به ثنا گفتن او دارد تر. فرخی. فرخی، زیبد و واجب بود و هست سزا که همه سال بدین شکر زبان داری تر. فرخی. و رجوع به تر شود
خواهش داشتن: من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد. صائب. ، رابطه داشتن زنی با مردی. رابطۀ نامشروع داشتن زنی با مردی. رابطه داشتن:... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و مادری را خاله و نامش مسطح بود گواهی داد و گفت دیر است که من همی دانم که عایشه اندر خانه پدر با صفوان سر داشت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).... که با وی از کشمیر آمده بود سر داشت. (مجمل التواریخ). گر صبا با زلف تو سر داشتی آتش اندر سنگ عنبر داشتی. عمادی. با شاهد پسری سری داشتم. (گلستان سعدی). - سر داشتن با کسی، راه داشتن. آشنایی داشتن: بدرگاه او هرکه سر داشتی اگر خر بدی زین زر داشتی. نظامی. هرکه با دوستی سری دارد گو دو دست از وجود خویش بشوی. سعدی. مرا یک دم از دست نگذاشتی که با راست طبعان سری داشتی. سعدی. ، علاقه داشتن. محبت داشتن: همه اندوه دل و رنج تن و درد سری این دل سنگین دارد بهوای تو سری. فرخی. ، قصد داشتن. آهنگ کردن: و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد که ما سر این داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). دارم سر آن که سر برآرم خود را ز دو کون بر سر آرم. خاقانی. بن هر موی را گر بازپرسی تا چه سر داری ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم. خاقانی. تو خود سر وصل ما نداری من عادت بخت خویش دارم. سعدی. سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی. سعدی. ، سرداشتن ترازو، زیاده بودن یک پلۀ ترازو: غلط سنجیده ای منصور میزان دار حق گو را بلی دایم غلط سنجد ترازویی که سر دارد. ابراهیم ادهم (از آنندراج)
خواهش داشتن: من بر سر آنم که به زلف تو زنم دست تا سنبل زلف تو چه سر داشته باشد. صائب. ، رابطه داشتن زنی با مردی. رابطۀ نامشروع داشتن زنی با مردی. رابطه داشتن:... و ابوبکر او را خال خواندی و گفتی خویش است و مادری را خاله و نامش مسطح بود گواهی داد و گفت دیر است که من همی دانم که عایشه اندر خانه پدر با صفوان سر داشت. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).... که با وی از کشمیر آمده بود سر داشت. (مجمل التواریخ). گر صبا با زلف تو سر داشتی آتش اندر سنگ عنبر داشتی. عمادی. با شاهد پسری سری داشتم. (گلستان سعدی). - سر داشتن با کسی، راه داشتن. آشنایی داشتن: بدرگاه او هرکه سر داشتی اگر خر بدی زین زر داشتی. نظامی. هرکه با دوستی سری دارد گو دو دست از وجود خویش بشوی. سعدی. مرا یک دم از دست نگذاشتی که با راست طبعان سری داشتی. سعدی. ، علاقه داشتن. محبت داشتن: همه اندوه دل و رنج تن و درد سری این دل سنگین دارد بهوای تو سری. فرخی. ، قصد داشتن. آهنگ کردن: و آنچه واجب است در هر بابی بجای آرد که ما سر این داریم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). دارم سر آن که سر برآرم خود را ز دو کون بر سر آرم. خاقانی. بن هر موی را گر بازپرسی تا چه سر داری ندا آید که تا سر دارم این سودای او دارم. خاقانی. تو خود سر وصل ما نداری من عادت بخت خویش دارم. سعدی. سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی. سعدی. ، سرداشتن ترازو، زیاده بودن یک پلۀ ترازو: غلط سنجیده ای منصور میزان دار حق گو را بلی دایم غلط سنجد ترازویی که سر دارد. ابراهیم ادهم (از آنندراج)
بیم داشتن. هراسناک بودن. وحشت داشتن: ترس چاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب بخراسان سوی اخوان شدنم نگذارند. خاقانی. ندارم ز کس ترس در هیچ کار مگر زآن کسی، کو بود ترسکار. نظامی
بیم داشتن. هراسناک بودن. وحشت داشتن: ترس چاه و غم جان دارم و زین هر دو سبب بخراسان سوی اخوان شدنم نگذارند. خاقانی. ندارم ز کس ترس در هیچ کار مگر زآن کسی، کو بود ترسکار. نظامی
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن
با خود بردن، همراه بردن، اخذ کردن، گرفتن، برداشت کردن، برطرف کردن، از بین بردن، ازاله کردن، زایل کردن، بلند کردن، دزدیدن، ربودن، کش رفتن، برچیدن، اختیار کردن، انتخاب کردن، حاصل برداری کردن، درو کردن، محصول برداری کردن